شادم زانکه می گذرند،
سالهای عمرم، شتـابان از پی هم!
شاید که نزدیکترم کنند،
__ به کهنه آرزویی محال! __
آرزوی دیدن یار،
که برایش می پرد دل از سر شوق،
تا رسد بر اوج، به آسمانهای خیال،
تا بیابد نشانی از دوست،
تا بگیرد سراغی از یار،
کهنه آرزویی محال...
گردش افلاک و هر طالع سال،
می دهندم نوید، وعده های وصل،
وعده های عشق...
لیک می دانم که این، باز هم دروغین وعده هاست!
چون نمی پیچد هنوز،
در کوچه های بی بهارم،
ندایی از عشق!!
چون نگون بختم هنوز و درگیر یک قانون نحس:
__ « هر آنکه عاشقش گردم،
می برد از یاد،
رسم محبـّت را !! »__
فرزاد سیامری- بهار1390- بندر امام